بنفشه بروید
رنگین کمان بچینم
-اگر خدا بخواهد-
نگین کوچک آبی به گردنم آویزان کنم
طوق نیلوفری به چشم بیاید
-اگر خدا بخواهد-
میخواهم
در سال جدید
تو را به نام کوچک خودم صدا کنم
و صبح ها
در آینه
تو را ببینم به جای خودم
اما تو خود خودت باشی
من خود خودم
-اگر خدا بخواهد-
من همانم
به نام کوچکم نگاه می کنم
سال جدید است
نام من، کهنه نیست!
به دل مربعیام نگاه می کنم
سال جدید است
دل من ، کهنه نیست!
به عکسهایمان نگاه می کنم
سال جدید است
لبخند تو در عکس، کهنه نیست!
از پنجره چوبی به آسمان نگاه میکنم
سال جدید است
ابرها کهنه نیستند
و کسی که از پشت ابرها به من نگاه میکند
نگاهش همان نگاه همیشگی است
من همان خود قبلیام هستم
شاد، امیدوار، آفتابی
فقط درختها هستند که دارند تند تند لباس عوض میکنند!
تازه شو
قطره های باران به شانه ام زدند
گفتند: تازه شو!
دست زدم به شانه های خودم
خیس بود
گفتم: «چه خوب!
روی شانههایم برای هفت سین،
سبزه سبز خواهد شد!»
روی شانه راستم
سبزه رویید
روی شانه چپم، بنفشه!
آفتاب به شانه ام زد
گفت: تازه شو!
دست زدم به شانههای خودم
گرم بود
گفتم: «امسال سال خوبی دارم!
دست آفتاب بر شانههایم است!»
خیال تو
هیچکس همراه من نبود
وقتی که سال نو میشد
خیال تو بود
خیال خرگوشی تو بود
که از پشت گوشهایم
لای موهایم
سرک میکشید
سلام میکرد!
هیچکس با من نبود
وقتی که سال نو میشد
خاطره تو بود
خاطره خرگوشی تو بود
که از توی قلبم
لای خوابهایم
سرک میکشید
چشمک میزد!
من تنها نبودم
من تنها بودم
تو بودی
تو نبودی!